سهیلا
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 11:7 بعد از ظهر :: نويسنده : سهیلا
قــربـونــــه اون صـدا و خنـده هـای تو همیشه دس به دست تو میدن تمومه قصه ها ولی همیشه تنهایی میونه درد و غصه ها همیشه مثل قاصدک پر میکشی به آسمون و مثل بآد ، بادکا دور میشی از نگاهمون اما داره بهار میاد تا که تو تنها نباشی تا که به روری گلهامون بِرَی و هِی آب بپاشی بذار برات ساده بگم هنوز همون دخترکی گل همیشه خندون و هنوز همون شاپرکی میخوام برات قصه بگم قصه ی آقا رو بگم قصه ی مرد جنگجو قصه ی مولا روبگم مرد همیشه منتظر مرد همیشه مهربون با اون نگاهه ساده اش شبیه ماهِ آسمون یه روزی از را می رسه عدالت و پا می کنه مثل مامان مثل بابا تو قلب تو جا می کنه این آخره قصمونه می خوام که خوب گوش بکنی تمومه خود پرستی رو باید فراموش بکنی بعضیا از صداقت و سادگی صحبت می کنن بعضیا هم پشت سر بعضیا غیبت می کنن بعضیا خیلی ساده ان مثل گل و پروانه ها پروانه های رنگا رنگ سر می زنن به خونه ها کبوترای پشت بوم دارن برات شعر می خونن با اون بالای رنگا رنگ که مثل گل ها می مونن اونا می خوان به تو بگن یه روزی آقامون میاد یه روزی از همین روزا دعا بکن که زود بیاد یه روز می یاد که آقامون با شمشیرش با ذولفقار میاد به جنگ دشمنا با سیصدو سیزده سوار میاد که تا بچه ها رو خوشحال و خندون بکنه میونه درد و غصه ها به شادی مهمون بکنه نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |